جدول جو
جدول جو

معنی ماهی توه - جستجوی لغت در جدول جو

ماهی توه
(تَ وَ / وِ)
به معنی ماهی تابه که در آن ماهیان را بریان کنند. (آنندراج). ماهی تابه. ماهی تاوه. و رجوع به ماهی تابه شود
لغت نامه دهخدا
ماهی توه
تابه ای که در آن ماهی سرخ کنند، مطلق تابه
تصویری از ماهی توه
تصویر ماهی توه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
دارای بدن نرم و لطیف. که اندامی ظریف و لغزان چون ماهی دارد:
همه ماهی تن آورده به کف جام صدف
من نهنگم نه حریف صدف ایشانم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نام یکی از پیامبران صاحب شریعت کفرۀ هند است، گویند او را کسی نزاییده و هرگز نمیرد، زن و فرزند دارد، وجود او از سه جسم است: از آفتاب و ماه و آتش، و تابعان او رقص و سماع بسیار کنند، (برهان) (آنندراج)، مخفی نماند که ماهی شور در اصل سانسکریت مهیشور است که مدبر یکی از طبایع ثلاثۀ هندی باشد، اول ’ست گن’ یعنی قوه محصلۀ صلاح و کمال، دوم ’زجوگن’ یعنی قوه محصلۀ تلون و ملال، سوم ’تموگن’ یعنی قوه محصلۀ فساد و ضلال و مهیشور مجسم به این قوه است ... (حاشیۀ برهان چ هند)، مصحف مهیشور است، سانسکریت، مهسوره (لغهً به معنی سرور بزرگ، سلطان، رئیس) نام خدایان متعدد هندوان مخصوصاً شیوا و کریشنا، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
ماهیابه. (آنندراج). ماهیابه و نان خورشی که از ماهی اشنه سازند. (ناظم الاطباء). قریس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماهیابه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ)
ماهیابه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماهیابه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
ظرفی مسین یا جز آن با دسته که ماهی و جز آن را در آن سرخ کنند. ماهی سرخ کن. ماهی تاوه. ماهی توه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(ماهْ)
دهی از دهستان میان ولایت است که در بخش حومه وارداک شهرستان مشهد واقع است و 194 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
ودع، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، گوش ماهی: مرث الودع مرثاً، مکید مهرۀ ماهی گوش را، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
تاوۀ پهنی که در آن ماهی برشته کنند. (ناظم الاطباء). ماهی تابه. رجوع به ماهی تابه و ماهی توه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماهی تابه
تصویر ماهی تابه
ظرفی مسین یا جز آن با دسته که ماهی و جز آنرا در آن سرخ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهی صوف
تصویر ماهی صوف
ماهی سوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهی تاوه
تصویر ماهی تاوه
تابه ای که در آن ماهی سرخ کنند، مطلق تابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهی تابه
تصویر ماهی تابه
((بِ))
ظرف فلزی پهن که در آن ماهی یا چیز دیگر سرخ می کنند، ماهی تاوه
فرهنگ فارسی معین
تابه، ماهی تاوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرمایه
فرهنگ گویش مازندرانی
تخم خاویار، خاویار، عضله ی ساق پا
فرهنگ گویش مازندرانی
بادکنک داخل شکم ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی